آرزوآرزو، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

آرزو، شاخه گلی از باغ بهشت

دو تا کلمه جدید به فرهنگ لغات آرزو اضافه شد

دختر گلم دیشب برای اولین بار اسم من و بابائی رو گفتی.  جفتمون داشتیم بال در می آوردیم. دیشب هم یکی از بهترین شبهای زندگیمون بود. بابائی بهت گفت: آرزو بگو مجید، تو هم گفتی مجیت بابائی بهت گفت: آرزو بگو مهسا: تو هم با یه خورده مکث گفتی مهسا. اسم قشنگ خودت رو هم خیلی وقته بلدی بگی: آرزو. اوایل میگفتی آئزو . ولی الان بهت میگیم اسمت چیه؟ میگی: آرزو. برای اولین بار وقتی شش ماهت بود به من گفتی مام بابائی رو هم با صدا میکردی. الهی مادر قربونت بره. روز به روز داری شیرین تر و خوردنی تر میشی. الهی همیشه تنت سالم باشه مامانی ...
11 تير 1390

حرف دل

دختر گلم، امروز که اومدم مهد کودک بهت شیر بدم همش سراغ بابائی رو میگرفتی . از اون روز که خانم رضائی مدیر مهدکودک نمیذاره بیام بالا بهت شیر بدم و مجبور شدم تو حیاط بهت شیر بدم یه خورده سخت شده . همش میای جلوی در مهد و بابا رو صدا میکنی . امروز بغضم گرفت . وقتی با گریه و جیغ از بغلم جدا شدی و رفتی بغل مربیت ، خانم غفوری . تصمیم گرفتم دیگه وسط روز نیام پیشت تا تو هم اذیت نشی. ولی از الان دلم برات خیلی بیشتر از قبل تنگ میشه. عادت کرده بودم که تو روز برای نیم ساعت هم که شده می دیدمت و دلم آروم میشد. خدا خودش بهم صبر بده که تا ساعت 5 بتونم دوریتو تحمل کنم ...
21 خرداد 1390